سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی خدا برای آن که چون خشمگین شود، بردباری کند، قطعی است [رسول خدا صلی الله علیه و آله] بازدید امروز: 0 کل بازدیدها: 14323
تاریخ عاشورا -4 - دستهایی رو به آسمان
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || لوگوی وبلاگ من || تاریخ عاشورا -4 - دستهایی رو به آسمان

|| لینک دوستان من ||

|| ||

|| مطالب بایگانی شده || تاریخ عاشورا
آغاز کلام با غدیر
مباهله رسول
ولایت علی (ع)
عروج رقیه
شب قدر
شهادت آب

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
تاریخ عاشورا -4
نویسنده: مینو(پنج شنبه 84/11/13 ساعت 7:0 صبح)

 

 

"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین "

 

سلام

 

 سوم محرم هم از راه رسید...

 

 

برخورد امام حسین(ع)  با لشکر حربن یزید ریاحی:

حضرت از مکه حرکت نمود تا به گردنه بطن رسید آنجا به یارانش فرمود: مرا کشته بدانید. اصحاب گفتند: چرا؟ ابا عبدالله گفتند: خوابی دیدم که سگهایی مرا می گزند و سگی ابلق از همه بدتر بود.

 سپس از گردنه سرازیر شدند تا به شراف رسیدند آنجا هم دستور فرمودند آب بیشتری بردارند، از شراف حرکت کردند در بین راه یکی از همراهان حضرت تکبیر گفت و جمله لاحول و لا قوه الا بالله را تکرار نمود.

 امام علت را پرسیدند، عرض کرد: من به این سرزمین آشنا هستم. در اینجا نخل وجود ندارد ولی از دور نخل دیده می شود عده ای گفتند گوش اسبان است و پرچم می باشند. حضرت فرمودند در اینجا پناهگاهی هست که آنرا پشت خودمان قرار می دهیم، آن پناهگاه تپه ذوجسم بود امام دستور دادند چادرها را بر پا کردند.

آنها نزدیک به هزار نفر سوار به فرماندهی حربن یزید بودند درگرمای ظهر سپاه حر مقابل امام و یارانش ایستادند، امام نیز به یارانش فرمود به آنها آب بدهید حتی به اسبان آنها نیز آب دادند، هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید.

 سپس امام بعد از حمد و ثنا فرمود: ای مردم نزد شما نیامدم تا اینکه نامه های شما آمد که ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت کند، اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر آمدن مرا خوش ندارید به همانجا که از آن آمده ام برگردم.

 سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند، هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حرکت داد و یکبار دیگر برای اتمام حجت فرمود:ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم، اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی که نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم.

 حربن یزید گفت: به خدا من از این نامه و فرستادگانی که می فرمائید خبر ندارم. حسین به یکی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود: آن نامه ها را جلوی او بریز. حر گفت: ما از آن کسانی نیستیم که نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم تا به کوفه نزد ابن زیاد ببریم.

امام به اصحابش فرمود: سوار شوید و برگردید. خواستند که برگردند حر مانع شد و حسین(ع) به حر فرمود: مادرت به عزایت بگرید. حر گفت: اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیکی نام مادرت را ببرم و من تو را رها نمی کنم،من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو که به کوفه نرود و به مدینه نرسد، این پیشنهاد مورد موافقت واقع شد. حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و بعد به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند بعد از حمد و ثنا فرمود:

     " هر که سلطان جوری ببیند که حرام خدا را حلال شمارد، پیمان خدا را بشکند، سنت رسول خدا را مخالفت کند، در میان بندگان خدا به ناحق عمل کند و در برابر او سکوت نماید برخدا لازم است که او را همنشین وی سازد. این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وانهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند، من سزاوارتر هستم برای تغییر دهند خاصه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند که با من بیعت کردید و تعهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی(ع) فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدایم(ص) جانم با جان شماست و خاندانم خاندان شما، عهد خود را شکستید و اینکار را با پدر، برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل کردید، فریب خورده شما بیچاره است بخت خود را واژگون کردید و خدا مرا از شما بی نیاز کند والسلام علیکم ... "

 

راوی می گوید سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت: یابن رسول الله(ص) بخدا اگر دنیا همیشه باشد و ما در آن جاویدان بودیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می کردیم.

 راوی همچنین می گوید حسین (ع) در حقش دعا کرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت: بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم، با دوستانت دوستی و با دشمنانت دشمنی کنیم. سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت: یا بن رسول الله(ص) خدا بر ما منت نهاد که پیش رویت نبرد کنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت جدت شفیع ما باشد، سپس امام و اصحاب حرکت کردند تا به محذیب الهجانات رسیدند، ناگاه چهار شتر سوار از کوفه آمدند که طماح بن عدی رهبرشان بود، حربن یزید رو به آنها کرد و گفت: اینها اهل کوفه هستند، من اینها را زندانی می کنم. امام فرمود: اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می کنم.

اصحاب امام برگزیدگان عصر او بودند که به مقام شامخ مصلحان جهان رسیده و در گوشه و کنار پراکنده بودند(یکی از اسرا سفر حضرت از مدینه به سوی مکه و از مکه به سوی کوفه و گرفتاریهای سر راه همان جمع آوری آنان بوده است و اگر نه، این چهار نفر از کوفه خود دلیل روشنی برای این موضوع هستند که از وضع مسافرت حضرت بی اطلاع بودند و از بیراهه خود را به حضرت می رساندند) امام از آن چهار نفر که از کوفه آمده بودند خبر پرسید محمدبن عبدالله عائدی یکی از همان چهار نفر عرض کرد: مردان کوفه رشوه کلانی گرفته اند، حکومت دل آنها را به دست آورده و همه بر علیه شما محکومند. از حال قیس بن مسمر پرسید و او خبر شهادت قیس را گفت، امام اشک ریختند و فرمودند: بار خدایا، ما و آنها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و گنجینه ثوابت ما را نعمت ده.

 امام حرکت نمودند تا به قصر بنی مقاتل رسیدند، آخر شب امام حسین(ع) دستور دادند دوباره مشکهای آب را پر کنند و از قصر مقاتل کوچ کردند. عقبدبن سمعان می گوید: با حضرت می رفتیم که در پشت اسب خود، آقا چرتی زدند و بیدار شدند و کلمه استرجاع را به زبان آوردند و دو سه بار تکرار نمودند.

 

 

خواب امام حسین(ع) بر روی اسب و علی اکبر(ع):

 کاروان که به سوی کربلا حرکت می کرد (در مسیر قصر بنی مقاتل)، وجود مقدس حضرت ابی عبدالله(ع) روی اسب خوابشان می برد، طولی نمی کشد که سر را بلند می نماید و می فرماید: انا لله و انا الیه راجعون (آیه استرجاع، سوره بقره 156).

 تا این جمله را فرمود همه اصحاب به یکدیگر گفتند: این جمله برای چه بود؟ آیا خبر تازه ای است؟

علی اکبر(ع) فرزند عزیزش همان فرزندی است که ابی عبدالله(ع) او را خیلی دوست داشت، همان فرزندی که شبیه ترین افراد به رسول اکرم(ص) بود...

 حضرت علی اکبر (ع) جلو آمد و عرض کرد: یا ابتا لم استرجعت؟ چرا آیه استرجاع را قرائت نمودید.

 حضرت فرمود: در عالم خواب صدای هاتفی به گوشم رسید که می گفت القوم یسیرون والموت تسیربهم، این قافله حرکت می کند در حالیکه مرگ این قافله را حرکت می دهد. از صدای هاتف این طور فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است.

 سخن حضرت علی اکبر (ع) خیلی زیبا و معنادار است، همان حرفی که حضرت اسماعیل(ع) به حضرت ابراهیم(ع) می گوید (وقتی ابراهیم(ع) به اسماعیل(ع) می گوید: فرزند، مکرر در عالم رویا می بینم و می فهمم که از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم. این فرزند می گوید: یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاءالله من الصابرین؛ پدر جان امر خداوند را انجام بده بدان انشاءالله از صابرین خواهی یافت (سوره صافات، آیه 102) وقتی ابراهیم(ع) می خواهد سر اسماعیل(ع) را ببرد، چنین به او وحی می شود: فلما اسلما و قله للجبین ونا دیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرویا (سوره صافات آیه 104)؛ ما نمی خواستیم که سر فرزندت را ببری، هدف ما آن نبود و در آن کار فایده ای نبود، هدف این بودکه معلوم شود پدر و پسر در مقابل امر خداوند چقدر تسلیم هستید؟ این تسلیم را هر دو نشان دادید، پدر تا سر حد قربان کردن و پسر تا سرحد قربانی شدن، ما بیشتر از این نمی خواستیم، سر فرزندت را نبر.)

علی اکبر (ع) هم فرمود: پدرجان، او لسنا علی الحق؟ مگر نه این است که ما بر حقیم؟ به سوی هر سرنوشتی که می رویم، برویم.

 حضرت حسین (ع) به وجد آمد و این شادی را از دعای ایشان می توان فهمید، ایشان فرمودند: من قادر نیستم پاداشی را که شایسته پسری چون تو باشد را بدهم، از باریتعالی می خواهم خدا به تو آن پاداشی را که شایسته چنین فرزندی است به جای من بدهد. جزاک الله عنی خیرالجزاء.

 

 قربان شما یا اباعبدالله(ع)، حالا در نظر بیاورید بعد از ظهر عاشورا چگونه علی اکبر(ع) در مقابل چشمان پدر، جان می دهد؟

 

التماس دعا...

 



نظرات دیگران ( )